در تختخوابم دراز کشیده ام و روحم دارد
روی خورده شیشه ها راه میرود...
این یاس ِ فلسفی را مدیون اجتماعم هستم ..
به تختخوابم پناه میبرم .... که خواب تو ... از دنیای من دیدنی تر است...
از گریه چه پنهان این روز ها ... تنهایی ... تنهایم نمیگذارد
اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلی هایش خالی ست
قطاری می رود از تبریز
یکی از کوپه هایش خالی ست
سینماهای شیراز پر از تماشاچی ست
که حتما ردیفی از آن خالی ست
گفت جبران میکنم، گفتم کدام را؟
عمر رفته را؟
روح شکسته را؟
دل مرده از تپنده را؟
حالا من هیچ!..
جواب این تار موهای سفید را می دهی؟؟
نگاهی به سرم کرد و گفت:
وای...خبر نداشتم!
چه پیر شده ای!!!
گفتم: جبران میکنی؟؟؟
گفت: کدام را؟